🖌 نویسنده: علیاکبر مظاهری
🌿 زیباییهای اخلاق (۳)
🔻 اشاره
قرارمان با شمایان؛ خوانندگان خوبمان، این است که از اخلاق بنویسیم و گوشههایی از زیباییهای اخلاق را بنمایانیم و نیز پارهای از اخلاقمداران را نشان دهیم. تا جانهایمان فربه شود و مبادا از نبود کرامتهای اخلاقی، ناامید شویم و مبادا بپنداریم که عصر انسانیت کریمانه، گذشته است.
اینک با هم شویم و سر قرارمان رویم.
🌻 آقاجون و دایجونرضا
آقاجون، کهنسال بود و دایجونرضا، جوان؛ جوانی رعنا، که دورهٔ سربازیاش را در نیروی دریایی گذرانده است و اکنون آمادهٔ دامادی است.
از مهربانی و پهلوانی دایجونرضا، خاطرههایی در ذهنم هست. در فامیل و خویشاوندان، مانندی برای او سراغ نداشتیم. همگی به او افتخار میکردیم و دوستش داشتیم.
او در تدارک ازدواجش بود. همگیمان بر نزدیکبودن دامادیاش شادمان بودیم.
دایجونرضا، در یکی از این روزها، تصادف کرد و نزد خدا رفت و دامادیاش را به بهشت واگذاشت. راننده، مقصر بود. او را بازداشت کردند.
خبر را به آقاجون دادند و از ایشان خواستند برای تجهیز (غسل،کفْن، نماز، دفن) دایجون اجازه دهد و بیاید. آقاجون سر به اندرون خویش کشید و تفکر کرد. سپس سر برآورد و گفت: «راننده کجاست؟» گفتند او را دستگیر کردند و به بازداشتگاه بردند. آقاجون گفت: «اول راننده را آزاد کنید که نزد خانوادهاش برود.» گفتند: حالا شما اجازهٔ تجهیز بدهید و بیایید. بعد راننده را آزاد میکنیم. آقاجون گفت: «نه! اول راننده را آزاد کنید.» راننده را، به استناد رضایت ولی دایجون، آزاد کردند.
آقاجون بر جنازهٔ دایجونرضا آمد. او را نگاه کرد. صورت و دستهای خود را به آسمان بالا برد و گفت: «خدایا! امانت خودت بود. به خودت بازگشت. این قربانی را، به لطف خودت، از ما بپذیر.»
آنگاه، با حزن و رضا، و از اعماق جانش گفت: «الحمدلله. الحمدلله. الحمدلله.»
و برخاست.
همین!
۲۵ مهر ۱۴۰۳
ما را در رسانههایمان دنبال کنید 👇
🌐 https://eitaa.com/Mazaheriesfahani
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
#علیاکبر_مظاهری