🖌 نویسنده: مریم یوسفی عزت

🌿 اخلاق و عرفان

مدتی را در ذهنم مشغول چرایی وجود حجم عظیمی از آشفتگی‌های اخلاقی، در جامعهٔ کنونی بودم، و به دنبال راهکاری همه‌جانبه می‌گشتم:

۱. چرا این همه بیماری روان؟
شخصی را بعد از سال‌ها دیدم. از خانواده‌ام پرسیدم: چرا ایشان این اندازه پیر و کُند شده‌اند؟ چرا باسواد بالایی که دارند، حتی در نوشتن یک یادداشت کوتاه هم، کم‌توان شده‌اند؟
گفتند: «حسابدار شرکت‌شان همهٔ اموال او را بالا کشیده و او مشکل اعصاب و روان پیدا کرده و مدتی را در بیمارستان بستری شده. اکنون هم توان کار ندارند.»
از خود پرسیدم: چه می‌شود که هوای نفس، چنین افسار پاره می‌کند؟

۲. چرا پارانوئید؟
در تاکسی کنار خانمی نشسته بودم‌. می‌گفت: «عروسم می‌خواهد طلاق بگیرد. می‌گوید پسرم پارانوئید دارد. آخر، عروسم کمی بی‌حجابی می‌کند. چادر نمی‌پوشد. دعوایشان می‌شود. به عروسم می‌گویم: در زمان ما هم مردها گیر می‌دادند، اما ما اطاعت می‌کردیم. پسر من بیمار نیست. بدحجابی و بی‌عفتی تو، او را غیرتی می‌کند. مرد است دیگر، حساس است.»
به‌راستی، غیرت چیست؟ آیا پارانوئید، همان غیرت است؟ مرد مقصر است یا زن؟

۳.‌ آیا مجبورند دروغ بگویند؟
در جمع دوستان و همکارانم بودم. صحبت از لباس و خرید لوازم شد. بعضی‌شان تا می‌توانستند از اطلاعات‌شان استفاده کردند تا بفهمانند که آن‌ها از مکان‌های گران و لاکچری خرید می‌کنند. درحالی که من از زندگی‌شان مطلع بودم و یقین داشتم که حتی از جلوی آن فروشگاه برند، رد نشده‌اند.
در سکوت بودم. با خود در اندیشه بودم که به‌راستی، روراستی کجاست؟ چرا کسی از آن اطلاع ندارد؟ آیا زندگی لاکچری به انسان ارزش می‌دهد؟

۴. چرا حرمت‌ها شکسته شده؟
آن روز، با اتوبوس به منزل می‌رفتم. اندکی بعد، زن و شوهری دعوایشان شد. اطرافیان سعی کردند دخالت نکنند. ناگهان، خانم یک سیلی به آقا زد و آقا هم یک سیلی به خانم! مسافران که خواستند آن‌ها را از هم جدا کنند، دلداری می‌دانند که زندگی است دیگر، حل می‌شود. انگار این دلداری، هیزم آتش شد. خانم، برای دفاع از خودش، هرچه خواست از آقا بدگویی کرد، و آقا هم جوابش را می‌داد.
غرق در حیرت شدم.
عشق چیست؟ حرمت چیست؟ چرا همسران آبروی یکدیگر را حفظ نمی‌کنند؟ چرا بر صورت هم سیلی می‌زنند؟

۵. حق استاد بر شاگرد
در جلسهٔ ارائهٔ یکی از دانشجویان، استاد درس، از دانشجو سؤال کرد: «برای این مسئله، چه راهکاری دارید؟» دانشجو، با حالت تمسخر، پاسخ داد: «باید برایتان کلاس خصوصی بگذارم. نوبت بگیرید تا پاسخ دهم. الان خسته‌ام.»
اغلب دانشجویان، خندیدند. سرم را انداختم پایین. شرم کردم. دلم می‌خواست خودم را بیندازم زیر پای آن استاد. افسوس!

همچنان، این افکار و چرایی‌ها، مشغولم کرده بودند و به دنبال راهکار بودم...
پس از مدتی، در یکی از روزهای مطالعاتی‌ام، یک عبارت را در آثار شهید آوینی خواندم؛ «بازگشت به وطن ایمان». چشمهٔ چشمانم جوشید و گفتم: آری، همین است. راه حل همهٔ این بی‌اخلاقی‌ها و آشفتگی‌های جامعهٔ اسلامی، بازگشت به وطن ایمان است.
راستی! ایمان، تنها نمازگزاری و روزه‌داری نیست. علاوه بر این‌ها، اخلاق و انسانیت نیز از دین اسلام‌اند. اخلاق را از دین جدا نکنیم.
به امید خدا.

۱ آذر ۱۴۰۳

ما را در رسانه‌هایمان دنبال کنید👇
🌐 https://eitaa.com/Mazaheriesfahani

🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
#مریم_یوسفی_عزت
 #به_کجا_چنین_شتابان؟!